شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

+ پدري چهار تا بچه را گذاشت توي اتاق و گفت اين‌جا‌ را مرتب کنيد تا من برگردم. خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه مي‌کرد همه چيزها رو يادداشت ميکرد تا بعد حساب کتاب کنه يکي از بچه‌ها گيج بود، سرگرم بازي شد.بازي هماناو فراموشي همان يادش رفت.. يکي از بچه‌ها شرور بود شروع کرد خانه را به هم ريختن داد و فرياد ميکرد و نميگذاشت بقيه به کارشون برسن...
*اخراجي*
يکي که خنگ بود، ترسيد. نشست وسط و شروع کرد گريه و جيغ و داد که آقا بيا اينا نميذارن من تميز کنم اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را ديد از پشت پرده. تند و تند همه‌جا را مرتب مي‌کرد هي نگاه مي‌کرد سمت پرده و مي‌خنديد. دلش هم تنگ نمي‌شد. مي‌دانست که آقاش همين ‌جاست توي دلش هم گاهي مي‌گفت اگر يک دقيقه دير‌تر بيايد باز من کارهاي بهتر مي‌کنم
*اخراجي*
زرنگ باش! نگاه کن پشت پرده اقا رو ببين خونه رو مرتب کن
*اخراجي*
حاج اقا دولابي
ممنون زيبا بود.....
*اخراجي*
خواهش ميکنم ...
*آسمان*
لايــــــــــــــــــــــــــــــــــک
نور خدا
يک لحظه غافل از آن ماه نباشيم///شايد که نگاهي کند آگاه نباشيم
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله تير ماه
vertical_align_top