پيام
+
نگاهم به نگاه ِ آسمان گره مي خورد ...
با التماس چشم به دنياي سخاوتش مي دوزم و آهي ...
انگار سوزِ آه ِ سينه ام به بلنداي نگاهش رسيده باشد
اشکش جاري ميشود
جاري ميشود تا مرا حياتي دوباره ببخشد ...
اما ...
حيف نميدانست من تشنه ي نگاهي آسماني ام ...
.
.
.
آقا ببــــــار...

پروانگي
92/4/31

توحيدي
احسنت
خاطرات قصر فيروزه 1
منم ديگه مثل اين ماهي شدم ..
پسر انسان
بسيار عالي بود.هم عکس و هم متن