هرچه بیشتر سعی میکنم کمتر میتوانم
این دهمین نوشته است که در این ماه شروع میکنم اما نمیدانم چرا هیچ کدام از ان 9 تای دیگر تمام نشدند و فرصت دیده شدن پیدا نکردند انگار مرضی عین خوره به جانم افتاده باشد هنوز نوشتن مطلبی به طور کامل تمام نشده ذهنم از ان موضوع خالی میشود طوری که دست از نوشتن برمیدارم حتی انگیزه ی فکر کردن به ان موضوع را هم از دست میدهم از اینکه دوباره به ان فکر کنم و باز در برابر کلمات ناتوان باشم هراس پیدا میکنم میروم سراغ موضوع بعدی که ذهنم را درگیر کرده بلکه با نوشتن آن کمی از دغدغه های ذهنیم را کم کنم ، باز بی فایده است متن به متن استرسم بیشتر میشود از فکر اینکه روزی نتوانم بنویسم ترس بر وجودم مستولی میشود این روزها تمام پوشه ی دست نوشته هایم نیمه کاره است نگاهی گذرا به ان میاندازم از موضوعات هیچ سنخیتی با هم ندارند از توصیف نماز خواندن داداش کوچیکه گرفته تا بی قراری های شب های قدرو حس غرور وصف ناشدنی از گرفتن مدال المپیک توسط ملی پوشان ، حتی ذوق و شوقم برای دیدن نوستالژی دوران کودکی ام که باعث شدند احساسم عنان اختیارم را دست بگیرند و به بهانه ی بردن داداش کوچیکه به سینما دقیقا در روز دوم اکران در اصفهان خودم را جلوی در سینما ببینم هم باعث نمیشود بتوانم آن را به پایان برسانم حتی مطلبی درباره ی اجلاس عدم تعهد شرع کردم اما انگار هرچه بیشتر سعی میکنم که نوشته ای را به پایان برسانم زودتر متوقف میشوم ..
حس خفگی دارم کلمات در گلویم گیر کرده اند سر انگشتانم سر شده اند دیگر نمیتوانم ادامه دهم خدایااااااااااااااااااااااااااا نعمت نوشتن را از من نگیر ...