از همان روزهای اول رسالت شمشیر انکارشان را از رو بستند هر چه بیشتر برایشان میخواندی با این که خود میدانستند در گمراهی به سر میبرند بیشتر بر طبل نفی حقیقتشان میکوبیدند .
برخی با شمشیر ، دیگری با ریختن خاکستر ، برخی دیگر هم بازدن سنگ هایی بر سر و صورت و توسل به زور ، هرکس به شیوه ای سعی در انکار حقیقت محض داشت .
شاید اگر معجزه اش از جنس دیگری میبود اگر عصایش مار میشد اگر دستش درخشنده بود اگر نابینایی را بینا و مرده ای را زنده کرده بود و یا اتش بر او گلستان شده بود انکارش برای نا اهلان راحت تر می بود ...
اما اینگونه نبود هیچ کس را یارای انکار معجزه ساده اش نبود ...
کارهایشان ذره ای از اعتبارش نمی کاست .
چه باید میکردند با مردی که در جواب کسی که خاک روبه بر سرش میریخت سخنی نمیراند از دستشان عصبانی نمیشد و با تلاش و استواری و مهربانی به کارش ادامه میداد ...
عاجز شده بودند ...
توان مقابله با شرح صدرش را نداشتند ...
کارشان سخت بود ...
قرن ها از ان روز ها میگذرد ...
انگار انسان های امروز ورژنی جدید از همان انسان های ان روزها هستند هنوز هم هستند کسانی که معجزه اش را برنمی تابند ...
باید بدانند هیچ کس توان مقابله با رسول خوبی ها را ندارد هنوز هم کارشان سخت است ...
باید بدانند هیچ گاه نمیتوانند ذره ای با کارهایشان پایینش بیاورند .
باید برایشان تفسیر کنیم " تعز من تشاء و تذل من تشاء"را ...