هنوز نشناختمت آنسان که میبایست
چگونه وصفت کنم آغاز
دهم شرح
و رسانم پایان ...
مـــــــــــــــادر
تو پر از شاخه ی نوری
که از طپشت ، میچکد جرعه ی پر بار محبت
مــــــــــــــــادر
تمام خستگی ام روی شانه های پر مهرت گم شد
و بوی گل های بهشتی که از هر لبخند گوشه ی لبت به مشام میرسد
یک تنه بر همه ام جاری شد
آنچه در عرصه ی احساس درونم حل بود
خواهشی بود که از عمق نفس می آمد
مــــــــــــــــــادر
تو که سرشار از انبوه هزاران احساسی
عشق
طراوت
نتوانم شرح دهم
ولی باور کن
لحظه های در طپشم
نبض تو را میفهمد
نبض تو را میگیرد
ای یگانه ترین
برایم دوباره بگو
برایم دوباره بخوان
بغض پنهان نشسته در گلو منتظر خنده توست
هر گاه عبور لحظه ها مچاله ام میکند
آغوش مهربانت ارامم میکند
از بوی الفاظ نوازشگر صدایت
یکباره پر از واژه شدم
و قلم در دستانم به رقص آمد
مــــــــــــــــــــادر
در همه حال
میستایم عشقت
میستایم حرفت
میستایم نفس گرم پر از احساست
.
.
.
.
.
.
.
بغض نوشت : ...